سفر در سفر
توسط: Parastoo
اولين آخرِهفتهای که در سوئد داشتيم، به ديداری زورکی از جزيرهای نزديک به شهر کالمار گذشت: جزيرهی اُلَند که با پُل زيبايی به شهر کالمار وصل میشد. کُشتند خودشان را برای منظرههايی که چندان هم خاص نبود و موزهی پرندگانی که چندان موزه نبود! برجی داشت که بعد از بالا رفتنِ دويست و خردهای پله، از بالايش کل جزيره را میشد ديد و همين. همان روز بود انگار، يا روز بعدش که با چند تا از بچههای باحال برای سفر به کپنهاگ برنامه گذاشتيم. آخرِهفتهی بعد را نبايد از دست میداديم؛ بخصوص که سفر به دانمارک –که با قطار کمتر از چهار ساعت فاصله داشت با کالمار- کمهزينه بود؛ هم به لحاظ مالی، هم به لحاظ زمانی.
اول که موضوع را با مديرانِ دوره مطرح کرديم، کلی مخالفت شد. اول گفتند بايد مقالههايتان را بنويسيد –کارِ عملی داشتيم- گفتيم چشم. گفتند بايد فلان کار و بهمان کار را هم انجام دهيد و زمانش همان تعطيلی آخرِهفته است. گفتيم شبهاکه بیکاريم انجام میدهيم و… آخرين بهانهشان اين بود: دانمارکیها نژادپرستند و کپنهاگ چيزی بيشتر از استکهلم ندارد. گفتيم بسپاريد قضاوت را به ما. و خلاصه کم آوردند! ما که زمانِ برنامهريزی 5 نفر بوديم، وقتِ حرکت شديم 12 نفر و يک سفردرسفر هيجانانگيز شروع شد. باورم نمیشد اما چقدر شخصيت آدمها در همين يک روز دوری از خوابگاه فرق میکرد. و خُب بيشتر مطمئن شدم که تعداد افرادِ خوشسفر، درصدِ کمی از کل جمعيت را در يک گروهِ تصادفی تشکيل میدهد.
با قطارِ شيکانی از روی پُل بسيار زيبايی که شهرهای مالمو (در مرز سوئد) و کپنهاگ را وصل میکرد، گذشتيم. پُلی که 6 سال پيش با وجود سروصدای زيادی که طرفداران حفظ محيطزيست و فعالان جامعهی مدنی در سوئد به پا کردند، ساخته شد –و حتی تعدادی از اين فعالان به علت اينکه يک روز خودشان را زنجير کرده بودند به بعضی از ابزار و مانع از پيشرفت کار شده بودند، جريمه شدند. اُرِسوند، اين روزها، يکی از پررفتوآمدترين پُلهای دنياست (حالا میگويم علتش را) و گويا با 8 کيلومتر طول، درازترين پُل اروپاست. (عکس) برنامهمان طوری تنظيم شده بود که درست سرِ مسابقهی ايران و پرتقال میرسيديم به خوابگاهی که رزرو کرده بوديم. اما از آنجا که خيلی خوششانس هستم، اتفاقی نادر افتاد و قطارمان خراب شد. تعويضِ قطار نيم ساعت برنامه را عقب انداخت و… پووووووف!

مسابقه که تمام شد، با خورخه، ديهگو، برايان، «اين گروهِ باحال» را تشکيل داديم و رفتيم به تيوُلی که شهربازی کپنهاگ است و بسيار زيبا و بزرگ و باحال. سقوط از ارتفاعهای مختلف، چرخشهای 180 و 360 درجهای در ارتفاع و انواع و اقسام بازیهای خفنی که با استفاده از نيروی گريز از مرکز دل و رودهی آدم را به دهانش میآورند و قطارِ بینظير و… خوش گذشت. تازه، نمايش خيابانی يکی از داستانهای اندرسُن را هم ديديم: به زبان بیريختِ دانمارکی.

بعدترش رفتيم به خيابانِ شبنشينیها و کافههايشان که در حاشيهی رودخانهای بود که از مرکز شهر میگذشت -و اسمش يادم نيست. عدهای در کافهها نشسته بودند و عدهی بيشتری کنار رود، روی جدول. بيشتر، آبجو دستشان بود –و آبجوهای دانمارک خيلی معروف است- و هر کس هر کاری دوست داشت انجام میداد: يکی گرامافوناش را آورده بود و داشت با آهنگهای قديمی صفا میکرد، ديگری گيتار میزد و همه خوش بودند و فضا آرام بود -و موادمخدر هم فروخته میشد. بعدتر فهميدم که خانهی هانس کريستين اندرسُنِ شهير، که دانمارکیها حسابی به او مینازند، در همين خيابان بوده است و او اين محل را بسيار دوست داشته. هر از چندی چهرهای –بيشتر از آسيای جنوب شرقی- با کيسهی زباله نزديک میشد و جلوی پایت را نگاه میکرد که قوطیای روی زمين نيفتاده باشد –و رقابتشان سنگين بود!- پرس و جو که کرديم، علت را فهميديم. برای پاکيزگیِ محيط زيست، به ازای هر قوطیِ خالی که برگردانده شود به کارخانه، يک کرون دانمارک داده میشود و اين يعنی محلِ درآمد برای گداها.
تاريک که شد، رفتيم در ميدانِ شهرداری که بزرگ و زيباست. افرادِ high و مستِ زيادی ديديم و –يادم نيست در همان ميدان بود يا ميدانِ ديگر- نمايشگاه عکسِ جالبی از حيات وحش در فضای باز برپا بود. لذتِ عکسها را برديم، شديداً. بعد، به کافهای سر زديم که موسيقی زنده اجرا میکرد و بدون پرداختِ حتی يک پاپاسی، بيشتر از يک ساعت حالش را برديم: wish you were here, with or without you و غيره!

روابط سوئد و دانمارک خيلی جالب است. رقابتِ عجيبی بين مردمانشان وجود دارد و هر کدام میخواهند بگويند برترند. سوئد ادعا میکند دولت دانمارک نژادپرست است –و به دلايلی هم حق دارند بگويند. در پُست جداگانهای حتماً دربارهاش مینويسم- و دانمارکیها به وضعيت اقتصادی بهترشان و بيشتر بودنِ ارزشِ پولشان افتخار میکنند. با اين حال روابط اجتماعیشان تنگاتنگ است. از طرفی سوئدیها آخرِهفتهها برای تفريح و بخصوص استفاده از مشروبات الکلی به کپنهاگ میآيند –مشروبات در سوئد مُنوپُلی است و دولت سختگيریهای زيادی برای فروش و توزيعش دارد.- و از آن سو به خاطر سختگيریهای دولت دانمارک بر مهاجران، خيلی از دانمارکیها برای ثبت ازدواجشان با مهاجران –عمدتاً مسلمان- به کشورِ آزادترِ سوئد (و در اصل شهر مرزیِ مالمو) میآيند. با اين اوصاف، علتِ پر تردد بودنِ پل مذکور را لابد فهميدهايد.
چقدر طولانی شد! هنوز کلی حرف مانده دربارهی کپنهاگ و البته استکهلم.
سلام
تشکر میکنم از متن روان و زیبای که در مورد سفر به دانمارک بود یه سوال داشتم از حضورتون بهترین زمان سفر به دانمارک چه ماهی است
با تشکر
علی