افکارِ پراکنده
توسط: Parastoo
۱.
دفترچه رو هی ورق میزنم و روی هر صفحهاش خیالام هزارها کیلومتر پرواز میکنه. دفترچه نشون میده که روزها و زمانهایی در گذشتهی خیلی نزدیک بوده که تهشون رو درآوردهام. تا تهِ شادی و هیجان، تا تهِ غصه و ناامیدی رفتهام. چرا اینقدر اینها دور به نظر میرسن؟ این ویژگیِ ایرانه که حال و هوا و فضای ذهنی آدم رو اینقدر زود و شدید تغییر میده؟ نمیدونم.
۲.
هیچ خوب نیست که اینقدر احساساتیام و اینقدر آدمها و رابطههام (با اغلبشون) مشغولیتِ ذهنیِ شدیدی میشه برام. شاید هم گاهی خوب باشه و گاهی حسرتبرانگیز. اما اغلب خوب نیست: مریض و ناتوانام میکنه. کم کردنِ وابستگیِ عاطفی به آدمهایی که دوستشون دارم از سختترین کارهاییه که میتونم تصور کنم.
۳.
اغلب وابستگیهای عاطفیم که کم میشه، مخصوصاً اون دستهشون که با تلاشِ زیادِ خودم رقیق میشن، بیشتر میتونم «زندگی» کنم: جز اینکه احساسِ خوبِ توانایی میکنم، چشمهام تیزتر میشن و فکر میکنم حتی در بازتر شدنِ زاویهی نگاهم هم اثر میذارن. برای همین گاهی که از سرِ ناچاری (مثلاً دوری) مجبور میشم تن به این کارِ سخت بدم، تهِ دلام کنارِ انواعِ غصهها یه جور شادیِ کمرنگی هم هست..
۴.
از قصهی فیلمِ کنعان خوشم اومد. البته تا قبل از اینکه بخواد اداهای «معناگرا»یانه دربیاره. زن جوونی که میخواد صبح که بیدار شد کسی کنارش نباشه، دلش میخواد کلاً کسی نگرانش نباشه.. این حس استقلال رو میفهمم. همونقدری که موقعِ سختی پناه بردن به آغوشِ همسرش رو میفهمم. همونقدر که شدتِ محبت/نفرتش رو نسبت به خواهرش میفهمم. برای من که توی بیشترِ لحظههام پایهی درگیریِ ذهنیام با احساسات و رابطههام، کنعان قصهی زنی بود که میخواست زاویهی نگاهش رو بزرگ کنه، دنیاش رو بزرگ کنه. گیرم که نتونست یا دیگه نای مبارزه رو نداشت.
خوشم نیومد از این فیلم به دلیل خیلی چیزای متنی و فرامتنی واما فکر می کنم یه سو تفاهمی پیش اومده…ترانه داشت این دلایل رو به شوهرش می گفت برای اینکه اونو از خودش متنفر کنه وگرنه دلایل دیگه ای داشت در گفتگو با رادان و کارگردان هم با نشان دادن اون زن ستم دیده در بالای برج سعی در القا این مفهوم داشت و البته به شکل غیر مستقیم
و خدا میداند معنای «وابستگیهای عاطفیم که کم میشه، مخصوصا اون دستهشون که با تلاش زیاد خودم رقیق میشن، …» چه توفانهایی را پشت خود که پنهان نکردهاند!
سلام
“چشمهام تیزتر میشن”
اگر قضاوت نکنیم و افراد را به دسته های خوب و بد تقسیم نکنیم چه؟قضاوت نکردن خیلی سخته.
اگر دنبال تایید عزیزان نباشیم آیا باز هم وابستگی عاطفی اذیتمون میکنه؟
تو کلا انگلستان بودی یا هندوستان؟ ( کلا، ها!)