آرش نراقی را خوب به ياد دارم وقتی با دکتر سلطانی و ديگران دور هم مینشستند، منِ هجده، نوزده ساله کيف میکردم از دانش فلسفی و ديدِ روشنشان. خيلی اتفاقی و به راهنمايی وبلاگ «بارانه»، امروز مقالهای را که دربارهی اقليتهای جنسی نوشته است، خواندم. برای من –که اطلاعات و دانش چندانی در اين زمينه ندارم- بسيار جالب بود و پر از نکتههای دقيق. خواندنش را پيشنهاد میکنم بخصوص که به موضوع همجنسگرايی از منظر اخلاق پرداخته با زبانی پاکيزه و متنی روان.
دسته: فلسفه
چهام؟
امروز سالمرگ غلامرضا تختی است و من داشتم با خودم فکر میکردم که آدم در اين دوره و زمانه چرا بعضی انسانهای خاص را تقدير میکند و حتی به جايگاه اسطوره مینشاند. مگر انسان مدرن به اسطوره نياز دارد؟ و بعد پيش خودم سعی کردم روراست باشم. احساس کردم من نه به يک اسطوره بلکه به مجموعهای از انسانهای متعالی فکر میکنم که هر کدام از منظری برايم الگو هستند. باز پيش خودم فکر کردم: من انسانی مدرن هستم؟ يا همين تفکرات من را به سنت چسبانده است؟ نمیدانم چهام!
قناعت
بحث قناعت پيش آمد در ميانهی گفتوگويی دوستانه. قناعت در جايگاه يک سجيهی اخلاقی. تا اينجا که خودم را شناختهام، آدم قانعی نيستم اما فکر اينکه آيا تهِ تهِ ذهنم، قناعت را درست میدانم يا نه، مرا حسابی مشغول کرده است.
سعی کردهام صورت مساله را اول برای خودم روشن کنم: قناعت چيست؟ قناعت در دنيای مدرن چه جايگاهی دارد؟ اصلا قناعت به چه؟ قناعت برای دستيابی به چه چيز؟ آيا قناعت جلوی پيشرفت را نمیگيرد؟ و…
راستش فکر میکنم قناعت در معنای عامش میشود همين فرهنگ تسليم شدن به چيزی به اسم سرنوشت يا تقدير و با اين معنی نه تنها با زندگی مدرن مغاير است بلکه از هرگونه رشد و پيشرفتی جلوگيری میکند. (به شدت مشکل دارم با چنين موضوعی)
اما به معنای ديگر میشود قناعت را محدود کرد به امور صرفا مالی. در اين صورت هم به نظرم در دنيای مدرن چنين چيزی مقبول نيست. به قول دوستم تشويق میشويم به مصرف برای توليد بيشتر و…
اما آموزههای اخلاقی چيز ديگری میگويند. چيزی از جنس اينکه قناعت لازم است و بدون آن انسان از ورطهی معنويت بيرون میافتد و اينها.
مساله کمی برايم بغرنج شد، خواستم اينجا بنويسمش به دو علت. هم اينکه نوشتن مساله، ذهن را متمرکزتر میکند و ديگر اينکه از راهنمايیهای شما هم استفاده کنم.
ديالکتيک تنهايی 2
شاهکاره! امشب سه بار خواندمش. حرف نداره اين کتاب. کتابی است در ستايش عشق و رويا. پيشنهاد می کنم هرجا به دستتان رسيد سريع بخوانيدش.
ديالکتيک تنهايی، اوکتاويو پاز، ترجمهء خشايار ديهيمی، نشر لوح فکر، چاپ اول 1383، قطع جيبی، 51 صفحه، 500 تومان.
تکميل:
1. اين کتاب ترجمه بخشی از کتاب The Labyrinth Of Solitude Life and Thought in Mexico است. ( برای آليس و هاله عزيزم )
2. می دونستم که شاعران، فيلسوفن، اما حالا ايمان آوردم که فلسفه پاز از شعرهاش قوی تره!
ديالکتيک تنهايی

” همه انسانها در لحظاتی از زندگيشان، خود را تنها احساس می کنند و تنها هم هستند. زيستن يعنی جدا شدن از آنچه بوديم برای رسيدن به آنچه در آينده مرموز خواهيم بود. تنهايی، عميق ترين واقعيت در وضع بشری است. انسان يگانه موجودی است که می داند تنهاست و يگانه موجودی است که در پی يافتن ديگری است… انسان خود درد غربت و بازجستن روزگار وصل است. بنابراين آنگاه که او از خويشتن آگاه است از نبود آن ديگری، يعنی از تنهايی اش هم آگاه است…
ما همه نيروهايمان را به کار می گيريم تا از بند تنهايی رها شويم. برای همين احساس تنهايی ما اهميت و معنايی دوگانه دارد: از سويی آگاهی بر خويشتن است و از سوی ديگر آرزوی گريز از خويشتن.”
از کتاب بسيار زيبای ديالکتيک تنهايی اثر اکتاويو پاز با ترجمهء درخشان خشايار ديهيمی
عکس از خودم، ابيانه، ارديبهشت 83