هنوز ساعتی نگذشته است از تمام کردنِ حالات و مقاماتِ م.امید، نوشتهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی. کتابی بسیار لذیذ، سرشار از توصیفها و روایتهای دسته اوّل از یکی از مهمترینهای ادبیات معاصرِ ایران.
بخشِ اوّلِ کتاب را که میخواندم بارها از طنازیهای اخوان بلندبلند خندیدم، بارها کودک بودن و حساسیتاش در رابطهاش با شفیعیکدکنی اشک به چشمام آورد و بارها… این خیلی شخصی است: بغض گلویم را چنگ انداخت که چرا پدرم نیست که چنین کتابی را به دستش بدهم، تعریف کنم، به شوق بیاید و شروع کند به خواندنش و من از اینکه چیزی درخور به او معرفی کردهام غرقِ لذت شوم. اولین کتابِ شعری که پدرم در نوجوانیام به دستم داد، زمستان بود. و بعد من که آن کتاب شعر را حفظ بودم (هستم؟)، بارها به کمک گرفته میشدم وقتی که بابا میخواست به جملهای از اشعارِ آن کتاب اشاره کند و واژههای درست و دقیق را به خاطر نمیآورد.
* محمدرضا شفیعیکدکنی، حالات و مقاماتِ م.امید، انتشارات سخن، ۱۳۹۱.
در موردِ این کتاب:
معرفی کتاب: حالات و مقامات م.امید
«در کوچههای نوازش»
پیشنهاد
«زن عقب رفت. مدتها بود نمیدانست در بعضی مواقع چه کند. در حضور بعضی مردها روسری به سر داشت، در حضور بعضیها نه، با بعضیها دست میداد، با بعضیها نه، گاهی که پستچی نامه میآورد مانتو به تن داشت، گاهی نه، وقتی زبالهها را میبرد گاه چادر نازک میانداخت، گاهی نه… حالا مانده بود دستها را کجا پنهان کند. دست میهمان محکم و طلبکار دراز شده بود.»
پاراگرافی از داستانِ ماهیها از مجموعه داستان تمساح بودایی نیوزیلندی محبوب من، نوشتهٔ آسیه نظامشهیدی، انتشارات هیلا، ۱۳۹۰.
بابا
یک بار هم نشسته بودی جلوی تلویزیون توی هال. بیحال بودی و درد داشتی و فوتبال میدیدی. من؟ پشت میزم توی اتاق نشسته بودم و از لای درِ نیمهباز حواسم به احوالات بود. متوجه شدم که داری نگاهم میکنی. سرم را که بلند کردم لبخند زدی. راضی بودی. دوستم داشتی. دوستت داشتم. برایت بوسه فرستادم و خندیدی. و این حال دیگر تکرار نشد. و این حال در ذهنم تکرار شد و تکرار شد و تکرار شد. تمامِ این یک سال که دیگر نبودی.
وقتی شورِ تعصب درمیآید
در اولین خبرِ ستونِ راستِ صفحهٔ دومِ شرقِ دیروز، دوشنبه، آمده است: «روزنامه الخليج[فارس] امارات اعلام كرد كه…»
خیلی برای من عجیب بود. دوستان روزنامهنگار ما توجه نکردهاند که الخلیج نام روزنامه است؟
پینوشت – اول فکر کردم که ممکن است اصلِ خبر در خبرگزاری فارس هم همین جوری باشد. ولی دیدم که کارِ خودِ شرق است.
بیستوهفتم فروردین ۹۱
The Tree of Life
با احترام به نظر منتقدان سینمایی که خیلیهاشان درخت زندگی را یکی از بهترین فیلمهای عمرشان انتخاب کردهاند، به نظرم اصلاً فیلم خوبی نبود. دیدنِ تصاویر زیبا از طبیعت با کادربندیهای فوقالعاده در سینما خیلی حال داد و موسیقی lacrimosa روی صحنهها نشسته بود. اما قصه و محتوا… به نظرم در حدّ برداشتهای یک دبستانی از پیدایش جهان و خدا و مرگ و زندگی بود. بسیار سطحی. راستی حرفِ آن دایناسورها چی بود آن وسط؟
پینوشت – فیلمِ درخت زندگی در سینماهای تهران اکران شده است. گویا دوبله هم شده است. ما شانس آوردیم که به زبان اصلی و با زیرنویس فارسی دیدیماش. کلاً با دوبله میانهی خوبی ندارم.
پسرکی با دوچرخه
جدیدترین فیلم برادران داردن، پسرکی با دوچرخه، در تهران روی اکران است و دیدنش را پیشنهاد میکنم. به زبان فرانسه و زیرنویس فارسی.

تنهایی
قبلترها، پیش از آنکه انفرادی را تجربه کنم، فکر میکردم عجیبترین و شدیدترین نوع تنهایی محبوس بودن در آن چهاردیواری کوچک است. جایی که از همهی ابزارها، روابط و عادتهای زندگیِ روزمره کَنده شدهای و خودت ماندهای با تن و ذهنت؛ خودت ماندهای با کارنامهی اعمالت که از جلوی چشمانت رژه میروند. هنوز هم فکر میکنم این نوع تنهاییِ تحمیلشده به آدم شدیدترین نوع تنهایی است اما شاید سختترین نوع برای تحمل نباشد. شخصاً تنهاییِ در انفرادی بودن )تجربهی انفرادیِ خیلی طولانی را ندارم البته( را به تنهاییِ حاصل از مهاجرت ترجیح میدهم. در انفرادی احساس امنیت میکردم از اینکه خانواده و دوستانم به فکرم هستند و پشتگرم بودم به حمایتهای آدمهایی که میدانستم بلدند چگونه برای آزادیام تلاش کنند. اما در لندن که بودم بارها از احساس عدم امنیت مستأصل شده بودم. کاملاً تنها و بیپشتوانه بودم به این معنا که اگر بر فرض توی خیابان تصادف میکردم، نزدیکترین آدم به من همخانهام بود که تازه به احتمال زیاد سازوکار حمایت از من را هم نمیدانست. این تنهایی برای من وحشتناک و غیرقابل تحمل بود.
به یاد «مرگ و دوشیزه»
«آشنا بود صدا» اما نه «مثل هوا با تن برگ».
بچهی خسته مونده..
دیشب خواب سروین، خواهرزادهی ۴ سالهام را دیدم. دوصدایی و خیلی شاد بارون شاملو را میخواندیم: غصه نخور دیوونه، کی دیده که شب بمونه؟
در خارج از رؤیا دو سالی میشود که چند هفته یک بار بارون را برای سروین میخوانم و تقریباً کل شعر را حفظ است.